به گزارش راهبرد معاصر؛ دفاع مقدس برههای از تاریخ جمهوری اسلامی ایران است که احدی آن را فراموش نمی کند؛ چه دوست و چه دشمن. تاریخی که در آن سی میلیون نفر از آب و خاک و انقلاب و دینشان دفاع کردند. در میان رزمندگان کشورمان همه جور انسانی وجود داشت، از دکتر گرفته تا مهندس، پیر و جوان، دانشجو دانش آموز، زن و مرد، مسلمان و مسیحی و شیعه و سنی.
یکی از شهدای انقلاب اسلامی که از برادران عزیز اهل تسنن بود، شهید ادریس ایل بیگی است. نکته جالب در مورد شهید ایلبیگی این است که چند ماه پیش از شهادت؛ مزاری برای خودش ساخت و پیشبینی شهادتش را در کمتر از یکسال بعد کرد. پیشبینی که هشت ماه بعد به وقوع پیوست.
شهید ادریس ایل بیگی در نخستین روز از اسفندماه ۱۳۴۶ در خانوادهای روحانی در روستای ونینه علیا از توابع شهر مریوان به دنیا آمد. فقر خانواده اجازه نداد تا زمانی که ادریس باید راهی مدرسه میشد به مدرسه برود و او از همان زمان در کنار پدرش اسمعیل به کار کشاورزی و دامداری روی آورد.
ادریس انسانی پاکدامن، صبور، خوش رو و مردم دار بود و اهالی روستا او را به سلامت نفس میشناختند؛ هنوز خیلی کم سن و سال بود که با مسجد انس و الفت برقرار کرد و در ادای تکالیف دینی بسیار ساعی و پر تلاش بود. در سن ۲۰ سالگی ازدواج کرد که از وی یک دختر به یادگار مانده است. در تیر ماه ۶۷ گام در میدان دفاع از انقلاب مردم ایران گذاشت و به صف پیشمرگان مسلمان کُرد پیوست و با توجه به شجاعت، شهامت و حس مسولیت پذیری بالا به فرماندهی دسته منصوب شد و در این راه متحمل رنجهای فراوانی شد. به راستی که فرزند حلالزاده به داییاش می رود؛ ادریس هم همینطور زیرا دایی او حسین هم در دفاع مقدس به شهادت رسید.
همرزمان ادریس تعریف میکردند که در یک عملیات؛ ضدانقلابی را به اسارت در میآورند. همرزمانش با اسیر به تندی برخورد میکنند، اما شهید ایلبیگی مانع میشود و میگوید ما باید واقعیت نظام اسلامی را با حُسن رفتارمان به این اسیر نشان دهیم. رفتار ما باید باعث جذب افراد شود نه اینکه دفعشان کند. با چنین رفتارهایی شهید ایلبیگی حتی در بین دشمنانش هم صاحب احترام بود. مردم محلی که دیگر احترام زیادی برای ایشان قائل بودند.
داماد شهید ایلبیگی می گوید که تقریباً هشت ماه قبل از شهادت برای خودش قبری تدارک میبیند. یک مزار نسبتاً بزرگ که کنارش عکس میاندازد و میگوید به یک سال نرسیده، من به شهادت میرسم! یک تعبیر زیبایی هم داشتند که میگوید دوست دارم هم منزل ابدیام در این دنیا فراخ باشد و هم جایگاهم در آن دنیا دلباز و وسیع باشد. جالب است که هشت ماه بعد عین پیشبینی که داشتند به شهادت میرسند و در همین مزار دفن میشوند.
در روستای بنیهالیا که محل خدمتش بود شهید شدند. آن موقع ما هم در همین روستا زندگی میکردیم. غروب نهم تیرماه ۱۳۷۱ بود که دیدم شهید ایلبیگی به روستا آمد. همیشه برای ما بچهها تنقلات میخرید و با دیدنش به طرفش رفتیم. طبق معمول برایمان پفک خرید و بعد سوار بر موتورش رفت. یادم است در آن غروب دلگیر، آفتاب کاملاً سرخ شده بود. یکی از بچهها به من گفت امروز در روستا درگیری میشود، چون آفتاب سرخ است. من گفتم نفوس بد نزن انشاءالله چیزی نمیشود. خلاصه شب در خانه کنار پدرم بودم که ناگهان صدای شلیکی آمد و انگار چیزی روی در خانهمان افتاد.
با پدرم سریع بیرون دویدیم و دیدیم ضد انقلاب سه گلوله به پا، ران و شکم شهید شلیک کردهاند. وی را سریع به اسلام دشت منتقل کردیم و از آنجا به سنندج انتقالش داده بودند. دو روز در بیمارستان ماند و همان جا در روز یازدهم تیرماه ۱۳۷۱ به شهادت رسید. شب حادثه در درگیریهای پیش آمده یکی از ضد انقلاب هم زخمی و دیگری کشته میشود. پیکر سردار شهید ادریس ایلبیگی در کنار شهیدان علی بهرامی، حبیبالله علیپور و عمویش حسین ایلبیگی در قبرستان عمومی روستای بنیهالیا به خاک سپرده شد./ باشگاه خبرنگاران